عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام سلام خوبید؟ مرسی از این که به وبلاگ خودتون سر زدید ! لطفا نظر بدید و منو خوش حالـــــــــ کنید $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $$_________________________$$ $$_______$$$$$$$$$$________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_______$$$$$$$$$$________$$ $$_________________________$$ $$_________________________$$ $$____$$$$$_______$$$$$____$$ $$__$$$$$$$$$___$$$$$$$$$__$$ $$_$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$_$$ $$_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_$$ $$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$ $$____$$$$$$$$$$$$$$$$$____$$ $$______$$$$$$$$$$$$$______$$ $$________$$$$$$$$$________$$ $$_________$$$$$$$_________$$ $$__________$$$$$__________$$ $$___________$$$___________$$ $$____________$____________$$ $$_________________________$$ $$_________________________$$ $$_$$$$$$$$$_____$$$$$$$$$_$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$$_______$$$$$$___$$ $$____$$$$$$_____$$$$$$____$$ $$______$$$$$$$$$$$$$______$$ $$________$$$$$$$$$________$$ $$_________________________$$ $$_________________________$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

نظر شما در رابطه با مطالب وبلاگم چیه؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقانه ها و آدرس djpoorya.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 224
تعداد نظرات : 110
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار مطالب

:: کل مطالب : 224
:: کل نظرات : 110

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 9

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

نامه ی یک مرد برای همسرش
جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 12:53 | بازدید : 535 | نوشته ‌شده به دست poorya | ( نظرات )

    نامه ی یک مرد برای همسرش :

براي همه لحظات جادويي متشكرم !



متشكرم

براي همه وقت هايي كه مرا به خنده واداشتي.

براي همه وقت هايي كه به حرف هايم گوش دادي.

براي همه وقت هايي كه به من جرات و شهامت دادي.

براي همه وقت هايي كه مرا در آغوش گرفتي.

براي همه وقت هايي كه با من شريك شدي.

براي همه وقت هايي كه با من به گردش آمدي.

براي همه وقت هايي كه خواستي در كنارم باشي.

براي همه وقت هايي كه به من اعتماد كردي.

براي همه وقت هايي كه مرا تحسين كردي.

براي همه وقت هايي كه باعث راحتي و آسايش من بودي.

براي همه وقت هايي كه گفتي "دوستت دارم"

براي همه وقت هايي كه در فكر من بودي.

براي همه وقت هايي كه برايم شادي آوردي.

براي همه وقت هايي كه به تو احتياج داشتم و تو با من بودي.

براي همه وقت هايي كه دلتنگم بودي.

براي همه وقت هايي كه به من دلداري دادي.

براي همه وقت هايي كه در چشمانم نگريستي و صداي قلبم را شنيدي.



به خاطر همه ي اين ها هيچ وقت فراموش نكن كه :

لبخند من به تو يعني " عاشقانه دوستت مي دارم "

آغوش من هميشه براي تو باز است.

هميشه براي گوش دادن به حرفهايت آمادگي دارم.

هميشه پشتيبانت هستم.

من مثل كتابي گشوده برايت خواهم بود.

فقط كافي است چيزي از من بخواهي ,
بلافاصله از آن تو خواهد شد.

مي خواهم اوقاتم را در كنار تو باشم.

من كاملا به تو اطمينان دارم و تو امين من هستي.

در دنيا تو از هركسي برايم مهم تر هستي.

هميشه دوستت دارم چه به زبان بياورم چه نياورم.

همين الان در فكر تو هستم.

تو هميشه براي من شادي مي آوري به خصوص وقتي كه لبخند بر لب داري.

من هميشه براي تو اينجا هستم و دلم براي تو تنگ است.

هر وقت كه احتياج به درد دل داشتي روي من حساب كن.

من هنوز در چشمانت گم شده هستم.

تو در تمام ضربان هاي قلبم حضور داري


 


|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
آسمون منو تو يه مدته سياه شده
جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 12:26 | بازدید : 636 | نوشته ‌شده به دست poorya | ( نظرات )

آسمون منو تو يه مدته سياه شده گفتن دوست دارم كم شده كيميا شده اون غروري كه گذاشته بوديمش يه جاي دنج اومده باز توي قلب من وتو خدا شده اون حسادت هايي كه اول طعم عاشقي رو داشت حالا انگار ارزشش قد يه ادعا شده اون دسا كه داده بوديم توي رويامون به هم تقصير كيه نمي دونم ولي رها شده ما قرار نبود مثل بقيه زندگي كنيم چرا حرف هامون مث تموم آدما شده گنبد عشق منو تو ضريحاش طلايي بود طلا ها ريخته و جنس گنبدا بلا شده ما رو چشمون زدن ما كه با هم بد نبوديم ما چه تقصيري داري

بيا با من دلم تنها ترين است/ نگاهت در دلم شور آفرين است/ مرا مستي دهد جام لبانت/ شراب بوسه ات گيرا ترين است/ ز يك ديدار پي بردي به حالم/ عجب درمن نگاهت نكته بين است/ سخن از عشق ومستي گوي با من/ سخن هايت برايم دلنشين است/ مرا در شعله ي عشقت بسوزان/ كه رسم دوستداريها همين است/ نشان عشق را در چشم تو خواندم/ دلم چون كويي آيينه بين است/ به من لطف گل مهتاب دادي/ تنت با عطر گلها همنشين است/ دوست را هم تو باش آغاز وپايان/ كه عشق اولي وآخرينست

 اي كاش كودك بودم ،تا بزرگ ترين شيطنت زندگيم نقاشي روي ديوار بود. اي كاش كودك بودم ، تا از ته دل مي خنديدم، نه اينكه مجبور باشم همواره تبسمي تلخ بر لب داشته باشم. اي كاش كودك بودم ، تا در اوج ناراحتي و درد با يك بوسه تو، همه چيز را فراموش مي كردم

 عشق افسانه نيست آنكه عشق آفريد ديوانه نيست عشق آن نيست كه در كنارش باشي عشق آن است كه به يادش باشي

با سيم ناز مژهات يه عمر گيتار ميزنم/نگاهتو كوك نكني من خودمو دار ميزنم/چشات اگه رو پنجره طرح ستاره نزنن/دست خودم نيست دلمو به درو ديوار ميزنم

 

 آغوش پاركينگي است كه جريمه ندارد . . . . بوسه تصادفي است كه خسارت ندارد . . . . . . . . چيه دنبالم راه افتادي؟

 كاش مي شد بارديگر سرنوشت از سر نوشت كاش مي شد هر چه هست بر دفتر خوبي نوشت كاش مي شد از قلمهايي كه بر عالم رواست با محبت, با وفا, با مهربانيها نوشت كاش مي شد اشتباه هرگز نبودش در جهان داستان زندگاني بي غلط حتي نوشت كاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود كاين همه اي كاشها بر دفتر دلها نوشت

 زندگي مثل يه ديكته اس هي مي نويسيم، هي غلط مي نويسيم، هي پاك مي كنيم دوباره هي مي نويسيم، هي پاك مي كنيم غافل از اينكه عزرائيل داد ميزنه: برگه ها بالا

مي گويند ؛ چون بگذشت روزي بگذرد هرچيز با آن روز باز مي گويند ؛ خوابي هست كار زندگاني زان نبايد ياد كردن.... خاطر خود را بي سبب ناشاد كردن!

 فراموش كن آنچه را كه نمي تواني به دست بياوري و بدست آور آنچه را كه نميتواني فراموش كني

 آنگاه كه ضربه هاي تيشه زندگي را بر ريشه آرزوهايت حس مي كني، به خاطر بياور كه زيبايي شهاب ها از شكستن قلب ستارگان است

سكوتم را به باران هديه كردم/ تمام زندگي را گريه كردم/ نبودي در فراق شانه‌هايت / به هر خاكي رسيدم تكيه كردم.

 بي تو مهتاب شبي باز ازآن كوچه گذشتم/همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم/شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم/شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

فرقي نمي‌كند گودال آبي كوچك باشي يا درياي بيكران ، زلال كه باشي آسمان در توست

اگه يه روز بغض گلوت رو فشرد ؛ ...خبرم كن ... بهت قول نميدم كه ميخندونمت .ولي مي تونم باهات گريه كنم ...اگه يه روز خواستي در بري ...حتماً خبرم كن ،قول نميدم كه ازت بخوام وايسي .اما مي تونم باهات بيام ...اما اگه يه روز سراغم رو گرفتي ...و خبري نشد ...سريع به ديدنم بيا ...احتمالاً بهت احتياج دارم

شب را دوست دارم! چون ديگر رهگذري از كوچه پس كو چه هاي شهرم نمي گذرد تا سر گرداني مرا ببيند . چون انتها را نمي بينم .تا براي رسيدن به آن اشتياقي نداشته باشم شب را دوست دارم چون ديگر هيچ عابري از دور اشك هاي يخ زده ام را در گوشه ي چشمان بي فروغم نمي بيند شب را دوست دارم : چرا كه اولين بار تو را در شب يافتم از شب مي ترسم : تو را در شب از دست دادم. از شب متنفرم ، به اندازه ي تمام عشق هاي دروغين با آفتاب قهرم چرا شبها به ديدارم نمي آيد؟

آبي تر از آنيم كه بي رنگ بميريم/ از شيشه نبوديم كه با سنگ بميريم/ تقصير كسي نيست كه اين گونه غريبيم/ شايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميريم

انسان با سه بوسه تكميل مي شود 1-بوسه مادر كه با آن با يه عرصه خاكي مي گذاري 2- بوسه عشق كه يك عمر با آن زندگي مي كني 3- بوسه خاك كه با آن با به عرصه ابديت مي گذاري

هميشه غمگين ترين و رنجورترين لحظات انسان توسط كسي ساخته مي شود كه شيرين ترين و شاد ترين لحظات را براي او ساخته است

 هيچوقت كسي رو كه دوست داري به خاطر غرورت از دست نده هميشه سعي كن غرورت رو به خاطر كسي كه دوست داري از دست بدي

باز باران بي ترانه***گريه هايم عاشقانه***مي خورد بر سقف قلبم***ياد ايام تو داشتن***مي زند سيلي به صورت***باورت شايد نباشد***مرده است قلبم ز دستت***فكر آنكه با تو بودم***با تو بودم شاد بودم***توي دشت آن نگاهت***گم شدن در خاطراتت

 اگر از پايان گرفتن غم هايت نا اميد شده اي ، به خاطر بياور زيباترين صبحي كه تا به حال تجربه كرده اي مديون صبرت در برابر سياهترين شبي هستي كه هيچ دليلي براي تمام شدن نمي ديد

 دوستي شوخي سرد آدمهاست بازي شيرين گرگم به هواست واسه كشتن غرور من و تو دوستي توطئه ثانيه هاست

زندگي قشنگه اگه با تو باشه... مرگ قشنگه اگه براي تو باشه... دلتنگي قشنگه اگه به خاطر تو باشه... من قشنگم اگه با تو باشم اما تو هرجور كه باشي قشنگي

 دنيا 3تا دوست دارم... خورشيد، ماه و تو. اولي رو براي روزم ميخوام /دومي رو واسه‌ي شبم ميخوام / ولي تو رو براي تك تك لحظه‌هاي زندگيم ميخوام تنهاي تنه

ديگه يار نمي خوام وقتيكه مي بيني عشق دوروغه چراغش بي فروغه آخه وقتي كه وفا نيست عشقو عاشقي چيست؟؟؟

مهرباني را در نگاه منتظر كودكي ديدم كه آبنباتش را به دريا انداخت تا آب شيرين شود

شمع داني به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت اي عاشق بيچاره فراموش شوي... سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد گفت طولي نكشد تو نيز خاموش شوي

نجوم نخوندم, ولي مي دونم تو هفت آسمون يه ستاره ندارم... ***** فيزيك نخوندم, ولي مي دونم « هر عملي را عكس العملي است...» غير از عشق من به تو و مي دونم كه واحد اندازه گيري عشق, ژول و كالري و وات و... نيست ***** زيست شناسي نخوندم, ولي مي دونم قلب همون دله كه مي تونه براي يه نفر تنگ بشه يا تندتر بزنه

 مي دوني طاقت جداييو ندارم با تو من مثل صد تا بهارم مي خوام كه نري تو از كنارم ازت زياد خاطره دارم مي خوام اسمتو من نفس بذارم از تو بگم در سايه سارم هر جا بري من دوسِت مي دارم از عاشقاي اين ديارم به ياد شباي زير بارون كه خيس ميشد تموم سر و پاهامون شبا همش من خواب تو رو مي بينم بين هفت تا آسمون رو زمينم

 بنام خداي عاشقان: كاش مي شد عشق را تفسير كرد/ كاش مي شد عمر را تكثير كرد/ روي اين گردونه نا مهربان/ گرمي مهر تو را تصوير كرد

 فقط موجهاي دريا هستند كه عاشقن آره فقط اونا هستن با اينكه ميدونن اگر برسن به ساحل ميميرن بازم بيقرار رسيدن

خوشبخت ترين پسر كسيست كه اولين عشق يه دختر باشد و خوش بخت ترين دختر كسيست كه آخرين عشق يك پسر باشد

 وقتي نااميد شدي به ياد بيار كسي رو كه تنها اميدش تويي وقتي پر از سكوت شدي به ياد بيار كسي رو كه به صدات محتاجه وقتي دلت خواست ازغصّه بشكنه به ياد بيار كسي رو كه توي دلت يه كلبه ساخته

عشق مثل يك ساعت شني مي ماند همزمان كه قلب را پر مي كند مغز را خالي مي كند!!

زيباترين گل با اولين باد پاييزي پرپر شد، باوفاترين دوست به مرور زمان بي‌وفا شد، اين پرپر شدن از گل نيست و اين بي وفايي از دوست نيست، از روزگار است...

هميشه دوست داشتم ابر باشم.چون ابر آنقدر شهامت داره كه هر وقت دلش ميگيره جلوي همه گريه كنه

دلي گفت: كه آخر چه بود حاصل من؟ عشق فرمود: تا چه بگويد اين دل من! عقل ناليد: كجا حل شود اين مشكل من؟ مرگ خنديد: در اين خانه‌ي ويرانه‌ي من!

نمي‌نويسم، چون مي‌دانم هيچ گاه نوشته‌هايم را نمي‌خواني، حرف نمي‌زنم، چون مي‌دانم هيچ گاه حرف‌هايم را نمي‌فهمي، نگاهت نمي‌كنم، چون تو اصلا نگاهم را نمي‌بيني، صدايت نمي‌زنم، زيرا اشك‌هاي من براي تو بي‌فايده است، فقط مي‌خندم، چون تو در هر صورت مي‌گويي من ديوانه‌ام

رنگين كمان پاداش كسي است كه تا آخرين قطره زير باران مي ماند

خدايا: من گمشده ي درياي متلاطم روزگارم و تو بزرگواري! پس اي خدا! هيچ مي داني كه بزرگوار آن است كه گمشده اي را به مقصد برساند ؟ تا ابد محتاج ياري تو ، رحمت تو ، توجّه تو ، عشق تو ، گذشت تو ، عفو تو ، مهرباني تو ، و در يك كلام ... محتاج توام !

ديشب نديدي كه چه محشر كردم/ با اشك تمام كوچه را تر كردم/ ديشب كه سكوت دق مرگم مي كرد/ وابستگي ام را به تو عادت كردم

عشق يعني خاطرات بي غبار/ دفتري از شعر و از عطر بهار/ عشق يعني يك تمنا يك نيا/ز زمزمه از عاشقي با سوز و ساز/ عشق يعني چشم خيس مست او/ زير باران دست تو در دست او

 اجازه هست خيال كنم تاآخرش مال مني؟ خيال كنم دل منو با رفتنت نمي شكني اجازه هست خيال كنم بازم مياي مي بينمت بااون چشماي مهربون دوباره چشمك ميزني طپش طپش باچشمكت غزل بگم براي تو بااتكا به عشق تو تو زندگي برم جلو

تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست ... تنهايي را دوست دام زيرا تجربه كردم ... تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست.... تنهايي را دوست دارم زيرا.... در كلبه تنهايي هايم در انتظار خواهم گريست و انتظار كشيدنم را پنهان خواهم كرد

عشق رازي است مقدس. براي كساني كه عاشقند،عشق براي هميشه بي كلام مي ماند؛اما براي كساني كه عشق نمي ورزند،عشق شوخيِ بي رحمانه اي بيش نيست

چشمانت را براي زندگي مي خواهم اسمت را براي دلخوشي مي خوانم دلت را براي عاشقي مي خواهم صدايت را براي شادابي مي شنوم دستت را براي نوازش و پايت را براي همراهي مي خواهم عطرت را براي مستي مي بويم خيالت را براي پرواز مي خواهم و خودت را نيز براي پرستش

باد كه مياد آروم آروم قاصدك هارو مياره/ دلم ميگه خدا كنه باز خبر از تو بياره/ چشام همش تا به سحر به ياد تو خواب نداره/ خاطره ها جون مي گيره باز تو رو يادم بياره

فرياد من سكوت كردن است...ابراز عشق من قهر كردن است...شادي من گريه كردن است...امّا وقتي تو را ميبينم از شادي عشق مو با فرياد ابراز مي كنم

دوست داري بگم ميخواهم هر روز صبح با صدات بيدار شم بعد بگم با ساعتم بودم ؟ دوست داري بگم چرا رفتي بعد بفهمي با برق بودم ؟ دوست داري بگم هر جا باشي پيدات ميكنم بعد بفهمي با دسته كليدم بودم ؟ دوست داري بگم دوست دارم بعد فكر كني ... نه ديگه – اين دفعه با خودت بودم

يه سنگ كافيست براي شكستن يه شيشه! يه جمله كافيست براي شكستن يه قلب! يه ثانيه كافيست براي عاشق شدن! يه دوست مثل تو كافيست براي تمام زندگي

 برف از آسمون خسته مي شه, زمستون بهونست برگ از درخت خسته ميشه, پاييز بهونست, دلم برات تنگ مي شه آف بهونست

 مي دوني طاقت جداييو ندارم با تو من مثل صد تا بهارم مي خوام كه نري تو از كنارم ازت زياد خاطره دارم مي خوام اسمتو من نفس بذارم از تو بگم در سايه سارم هر جا بري من دوسِت مي دارم از عاشقاي اين ديارم به ياد شباي زير بارون كه خيس ميشد تموم سر و پاهامون شبا همش من خواب تو رو مي بينم بين هفت تا آسمون رو زمينم

 گفتمش: دل مي‏خري؟! پرسيد چند؟! گفتمش: دل مال تو، تنها بخند. خنده كرد و دل ز دستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روي خاك افتاده بود جاي پايش روي دل جا مانده بود

 اگر قرار بود تو دنيا جاي چيزي باشم،،، دوست داشتم جاي اشك رو گونه هات باشم،،، تو چشات متولد بشم ،،، رو پلكات جون بگيرم،،، رو گونه هات جاري شم،،، رو لبات بميرم..... تا بدوني چقدر دوست دارم

 عميق ترين درد در زندگي مردن نيست، بلكه نداشتن كسي است كه الفباي دوست داشتن را برايت تكرار كند و تو از اون رسم محبت بياموزي

 ديروز در دادگاه دلم/ مغز من قاضي بود/ متهم قلبم بود/ جرم من عشقم بود/ عشق من ياد تو بود/ حق من اعدام بود

 بوسه تنها تصادفي است كه پليس راه ندارد. درياي غم تنها دريايي است كه ساحل ندارد. قلب تنها چيزي است كه شكستنش صدا ندارد. عاشقي تنها دردي است كه درمان ندارد

 در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود وكيلم دلم و حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان. قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام كرد و پس محكوم شدم به تنهايي و مرگ . كنار چوبه ي دار از من خواستند تا آخرين خواسته ام را بگويم و ومن گفتم به تو بگويند ... دوستت دارم

 كاش مي شد عشق را ابراز كرد/ يا كه عشق را با سحر آغاز كرد/ لحظه به لحظه دم به دم ساعت به ساعت خواهمت/ گر خوشم يا نا خوشم در هر دو حالت خواهمت

من مي خوام كبوتر دل تو رو اسير كنم/ اين دل تشنه رو از چشمه عشقت سير كنم/ بزنم به موج درياي خيال عشق تو/ باقي عمرم و عاشقونه با تو پيركنم!

 مي‌گويند سه چيز زاده عشق نيست: جدايي، سفر، فراموشي، ولي آن زمان كه تو مرا تنها گذاشتي و فراموشم كردي من لحظه لحظه عاشقت شدم

 دوست آن نيست كه هر لحظه كنارت باشد، دوست آن است كه هر لحظه به يادت باشد.

عشق يعني كوچك كردن دنيا به اندازه يك نفر يا بزرگ كردن يك نفر به اندازه دنيا!

 عشق يعني دستهايم ماله توست/ چشمهاي خسته ام دنبال توست/ عشق يعني ما گرفتار هميم / دوستدار هم طرفدار هميم/ هرچه ميخواهد دلش آن مي كند ميكشد مارا و كتمان ميكند/ عشق غير از تاولي پر درد نيست/ هركس اين تاول ندارد مرد نيست/ آمدم تا عشق را معنا كنم/ بلكه جاي خويش را پيدا كنم/ آمدم ديدم كه جاي لاف نيست/ عشق غير از عين و شين و قاف نيست/

 شيشه اي مي شكند... يك نفر مي پرسد...چرا شيشه شكست؟ مادر مي گويد...شايد اين رفع بلاست. يك نفر زمزمه كرد...باد سرد وحشي مثل يك كودك شيطان آمد. شيشه ي پنجره را زود شكست. كاش امشب كه دلم مثل آن شيشه ي مغرور شكست، عابري خنده كنان مي آمد... تكه اي از آن را برمي داشت مرهمي بر دل تنگم مي شد... اما امشب ديدم... هيچ كس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد... از خودم مي پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ي پنجره هم كمتر است؟دل من سخت شكست اما، هيچ كس هيچ نگفت و نپرسيد چرا

 زندگي شايد همين باشد يك فريب ساده و كوچك آن هم از دست كسي كه تو دنيا را جز با او وجز براي او نمي خواهي

 تو كه بالا بلند و نازنيني/ تو كه شيرين لب و عشق آفريني/ كنارم لحظه اي بنشين چه حاصل/ كه فردا بر سر خاكم نشيني

 زندگي سه چيز است: اشكي كه خشك ميشود! لبخندي كه محو ميشود!يادي كه ميماند و فراموش نميشود

 دوستي با هر كه كردم خشم مادر زاد شد،آشيان هر جا گزيدم خانه ي صياد شد ، دوستي با هر كه كردم مظهر نيرنگ شد ،ظاهرش زيبا ولي در باطنش صد رنگ شد

 عاشقت خواهم ماند..............بي آنكه بداني. دوستت خواهم داشت ................بي آنكه بگويم . درد دل خواهم گفت............بي هيچ كلامي . گوش خواهم داد ....................بي هيچ سخني . در آغوشت خواهم گريست.......بي آنكه حس كني . در تو ذوب خواهم شد ...........بي هيچ حرارتي . اين گونه شايد احساسم نميرد

 آسمان را بنگر و به سكوت پر رمز و رازش بيانديش ستاره ي خود را در آسمان زندگيت پيدا كن و به سمت آن ستاره حركت كن. نگران راه مباش، آنكه ستاره را براي تو آفريد راه رسيدن به آن را نيز نشانت خواهد داد.

 اگر كلمه دوستت دارم قيام عليه بند هاي من و توست ، اگر كلمه دوستت دارم نمايشگر عشق خدايي من نسبت به توست ، اگر كلمه دوستت دارم راضي كننده و تسكين دهنده قلبهاست ، اگر كلمه دوستت دارم پايان دهنده جدايي هاست ، اگر كلمه دوستت دارم نشانگر اشتياق راستين من نسبت به توست ، اگر كلمه دوستت دارم كليد زندان من و توست ، پس با تمام وجود فرياد مي زنم دوستت دارم.

 سلام عزيز مهربون اجازه هست بشم فدات...؟ اجازه هست تو شعر من اثر بذاره خندهات...؟ شب كه مياد يواش يواش با چشمك ستاره هاش اجازه هست از آسمون ستاره كش برم برات..؟ اجازه هست بياي پيشم يه كم بگم دوست دارم؟ تو هم بگي دوسم داري بارون بشم دل ببارم بريم تو باغ اطلسي بي رنج و درد بي كسي بهت بگم اجازه هست گل روي موهات بذارم اجازه هست خيال كنم تا آخرش مال مني..؟ خيال كنم دل منو با رفتنت نمي شكني

 دلخسته از امروز و فرداي بهارم چيزي شبيه باد و باران كوله بارم باران نمي بارد ولي امشب به جاي يك آسمان بي تو نشستن گريه دارم در دفتر بي سرنوشتيهاي دنيا من چكنويس برگهاي روزگارم شيرين تويي. فرهاد باشم يا نباشم يك بيستون سرد و خالي درد دارم

 شكايت عشق نديدي چشمهايم زير پايت جان سپرد آخر گلويم از صداي هاي هايت جان سپرد آخر نفهميدي صدايم بغض سنگيني به دوشش بود به دوشش بود اما از جفايت جان سپرد آخر نترسيدي بگويد عاشقي نفرين به آيينت كه از چشمان جادويت خدايت جان سپرد آخر نمي داني و مي دانم كه مي دانم نمي داني كه دل در خواهش آن انزوايت جان سپرد آخر چقدر عزلت نشيني از براي يار دلگير است بخوان شعرم كه شعرم در هوايت جان سپرد آخر ... فرياد

 چقدر عجيبه كه تا مريض نشي كسي برات گل نمي ياره تا گريه نكني كسي نوازشت نمي كنه تا فرياد نكشي كسي به طرفت بر نمي گرده تا قصد رفتن نكني كسي به ديدنت نمي ياد و تا وقتي نميري كسي تورو نمي بخشه

 به جرم اينكه خيلي ساده بودم/ به زندان دلت افتاده بودم / اگر چه حكم چشمانت ابد بود/ براي مرگ هم آماده بودم

 روزگاريست همه عرض بدن مي خواهند# همه از دوست فقط چشم و دهن مي خواهند# ديو هستند ولي مثل پري مي پوشند# گرگ هايي كه لباس پدري مي پوشند# آنچه ديدند به مقياس نظر مي سنجند# عشق ها را همه با دور كمر مي سنجند# خوب طبيعيست كه يكروزه به پايان برسد# عشق هايي كه سر پيچ خيابان برسد....


 


|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
پیشنهادهای عاشقانه
جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 8:8 | بازدید : 511 | نوشته ‌شده به دست poorya | ( نظرات )
- هر وقت که برای همسرتان کارت پستال می فرستید ، روی پاکت آن تمبر عاشقانه ای بزنید
- با ارزش ترین هدیه ممکن را برایش تهیه کنید
- بهترین جمله ای که معشوقتان برایتان نوشته است را قاب کنید و به دیوار اتاقتان بکوبید
- وقتی همسرتان در خانه مشغول خانه تکانی است ، ناهار آنروز را از رستوران تهیه و برایش به منزل ببرید
- در طول سال برای هم نقشه های عاشقانه ای بکشید
- تمام نامه های معشوقتان را با بوسه ، لاک و مهر کنید
- کمد لباسهایش را با اشعار و جملات عاشقانه تزئین نمائید
- ترانه ای که مضمون آن ، معنای نوع ارتباط شما را بیان می کند
- یک عکس نامزدتان را درون کیفتان بگذارید و با غرور آنرا به اقوام و خانواده تان نشان دهید
- درون تقویم همسرتان روز تولد خودتان و تمامی سالگردها را علامت گذاری نمائید
- تمام اوقات فراغت آخر هفته را با هم سر ببرید
- با کمک هم از فرزندتان عکس بگیرید
- برای برخورداری از زندگی عاشقانه فیلمهای بسیار عاشقانه نگاه کنید
- به هنگام صرف صبحانه بجای اینکه ساکت باشید یا روزنامه بخوانید ، با هم گپ بزنید
- دفترچه ای برای نوشتن خاطرات ملاقاتهایتان درست کنید و پس از پایان هر ملاقات علاوه بر خاطرات آن روز ، اندکی در
- مورد وقایع و احساسات خود درباره نامزدتان در آن صفحه بنویسید
- در مسیر های مشخص با هم پیاده روی های طولانی بروید
- در کنا ر هم نوشیدنی میل کنید
- یک شعر عاشقانه کوتاه بر روی کیک تولدش بنویسید
- برای احساسی تر کردن محیط زندگی ، اتاق خوابتان را با رنگ صورتی یا قرمز تیره رنگ آمیزی نمائید
- این را به خاطر بسپارید که باید خانواده و دوستان همسرتان را دوست داشته باشید یا لااقل آنها را تحمل کنید
- صبحها با یک بوسه به همسرتان صبح بخیر بگوئید
- از باغهای گل برای عشقتان دسته های گل بچینید
- از دوستانتان درباره روشها و روابط عاشقانه شان سؤالاتی بپرسید
- همین امشب شامش را قاشق ، قاشق در دهانش بگذارید
- پس از ازدواج نام شاعرانه ای برایش انتخاب کنید
- هر وقت همسرتان به شما هدیه می دهد ، بلافاصله از آن استفاده کنید و همیشه هم آنرا به کار گیرید
- برای عشقتان حساب بانکی خوبی باز کنید
- تکیه کلام مشترکی با هم داشته باشید
- وقتی به او کیف هدیه می دهید ، درون آنرا از اسکناس نو پُر کنید
- وقتی با نامزدتان تماس تلفنی می گیرید ، بعنوان زمینه سخنتان ترانه مورد علاقه اش را پخش کنید
- همیشه عکسش را همراه داشته باشید
- با اتفاق هم ورزش کنید
- در کنار هم با دیدن منظره سقوط یک شهاب سنگی آرزو کنید ... !
- دوران کودکی همدیگر را بازسازی نمائید و این نکته را باور کنید که از همان دوران کودکی بطور ناخودآگاه به یکدیگر عشق می ورزیدید و باز هم عشق را به هم عرضه دارید
- روی آئینه میز توالت پیام عاشقانه کوتاهی بوسیله رژ لب برایش بنویسید . هدایای مورد علاقه هم را به یکدیگر هدیه بدهید و در طول روز تمام احساسات عاشقانه تان را برایش ابراز دارید
- پنج جمله ای که می توانید همیشه به عشقتان بگوئید عبارتند از : تو بهترین هستی ، همیشه دوستت خواهم داشت ، عالی ترین همسر دنیایی ، خیره کننده و جذابی هستی ، تو تنها عشق حقیقی من هستی نیمه شبها را برای قدم زدن انتخاب کنید
- نقاشی کوچکی که در آن احساساتتان را به تصویر کشیده اید ، برایش بکشید
- به هنگام خواب موهابش را نوازش کنید
- و قتی بیمار است ، هر چند سرما خوردگی ساده ای باشد ، حسابی از او پرستاری کنید
- در یک غروب سرد ، ژاکتتان را روی شانه هایش بیاندازید
- در یکی از شبهای گرم تابستان با همدیگر در ایوان منزلتان بخوابید
-تنها از هم صحبتی با نامزدتان لذت ببرید. این موضوع قاعده ای اساسی در روابط عاشقانه است
همیشه عاشق و معشوق هم باشید
-در عوض اینکه تصور کنید هر آنچه شما فکر می کنید عاشقانه است بیاموزید که تصور کنید آنچه همسرتان در ذهن می پروراند عقاید عاشقانه هستند
-صبح زود از خواب برخیزید و در کنار هم نظاره گر طلوع خورشید باشید
-تمای یادگاری های عشق قدیمی تان را از بین ببرید و از این مهمتر این که همه عشقهای گذشته تان را بدست فراموشی بسپارید
-بهترین لباسهایتان را در منزل و برای همسرتان بپوشید
-در مقابل مادر, خواهر و دوستان و همکاران همسرتان از او تعریف کنید چون او بخاطر اینکه شما را بیشتر دوست خواهد داشت
-شبها در گوش همسرتان آوای عشق را نجوا کنید
-در کتابخانه بدنبال کتابها و مجلاتی که در مورد راههای بهبود روابط عاشقانه نوشته شده است بگردید
-هنر خوب صحبت کردن را فرا بگیرید
-درباره زندگی عاشقانه تان از هیچ تلاشی دریغ نورزید
-برای اینکه در روابط عاشقانه خالقانه عمل کنید, روی توسعه دادن نیم کره راست مغزتان کار کنید
-نظریه احمقانه (( زن سالاری)) یا ((مرد سالاری)) را دور بیاندازید چون این نظریه رابطه شما را تحت تاثیر فشار زیادی قرار می دهد
-فقط باید در نظر داشته باشدی که همه ما انسان هستیم
-صبح را با یکدیگر آغاز کنید و در ابتدای روز به روی یکدیگر لبخند بزنید. این روش بسیار خوبی برای اغاز روز است
-عشق واقعی در چیزهای کوچک نهفته است..پس چرا چیزهایی که خاطرات خوش کودکی را بیاد همسرتان می آورند را به او هدیه نمی دهید؟
-وقتی با هم به گردش می روید بذله گو و بشاش باشید
-همین حالا هر چه دستتان است زمین بگذارید نزد همسرتان بروید و به او بگوئید دوستت دارم
-با چهره ای خندان و شاداب بهمراه هدیه کوچک به محل کار نامزدتان بروید
-عاشق پیشه بودن را به روزهای آخر هفته موکول نکنید بلکه بکوشید در تمام طول هفته عاشقانه برخورد کنید
-به خودتان این جرات را بدهید که متفاوت از عشاق دیگر باشید و رفتارتان منحصر بفرد باشد
-به او تعهد بدهید که برای همیشه با او و در کنارش خواهید بود و عاشقانه دوستش خواهید داشت
-کسی که عاشق می شود باید برای تحمل و چشم پوشی از خطاهایی که می بیند اما نمی تواند در مقابل آنها کاری بکند صبور و آرام باشد
-عاشقی باشید که طبق سنن قدیمی و کهن جانش را فدای معشوق می کند
-باهمدیگر و برای همدیگر دعا کنید
-پس از مدتی که از ازدواجتان می گذرد به هتل ماه عسلتان بازگردید و در همان اتاقی که ساکن بودید اقامت کنید
-وقتی همسرتان در بیمارستان بستری است هر روز برایش گل ببرید
-در زمانهای زیر به سراغ همسرتان بروید:
خوشی............عشق.............ناخوشی
-از خودتان شخصیت بزرگی به او نشان بدهید
-به هنگام تماشای تلویزیون همسرتان را در آغوش بگیرید
-از عشقتان دفاع کنید
-هیچ وقت از یک هدیه بعنوان رشوه استفاده نکنید
-بهترین راه حل برای برخورداری از یک زندگی راحت و ایده ال این است که ازدواج کنید
-توسط یک بالن پیام عاشقانه برایش بفرستید
-وقتی نامزدتان را ملاقات می کنید در طول دیدارتان شادابی خود را حفظ کنید
-این موضوع را بخاطر بسپارید که اول باید خودتان را دوست بدارید تا بتوانید براستی همسرتان را دوست داشته باشید
-برای بقیه عمر دادگاه و محکمه یکدیگر باشید
-سبد گل گرانقیمتی از گلهای مورد علاقه اش برایش سفارش بدهید
-هرگاه همسرتان چندان عاشق پیشه نیست مستقیما این مطلب را به او گوشزد نکنید. به او بگوئید که از نظر احساسی تغییر کرده است
-عشق انبوهی از بزرگ نمایی ها و تفاوتهای بین یک شخص و دیگران است
-اجازه ندهید روزهای بارانی مانع از بیان احساسات شما باشند.بلکه در زیر باران در کنار هم قدم بزنید, آواز بخوانید و برقصید
-یکبار دیگر به ماه عسل بروید و اغلب این کار را تکرار کنید
-به همسرتان کتابهایی که دوست دارید هدیه کنید تا متوجه بشود که شما از علائق دیگر او نیز خبر دارید
-با بوسه صبحگاهی همسرتان را از خواب بیدار کنید
-درباره چیزهایی که در زندگی برایتان اهمیت دارد برایش صحبت کنید
-همیشه در همه چیز پیش قدم باشید
-پس از هر جر و بحث و دعوا غرورتان را کنار بگذارید و از همسرتان معذرت خواهی کنید
-سعی کنید احساساتش را متحول بسازید باید همچون محرکی برای قلبش باشید نه مانند یک نوشیدنی آرام بخش
-سنگ صبور و محرم راز یکدیگر باشید
-در مواقع لزوم قوانین روزمره و عرفهای اجتماعی را زیر پا بگذارید
-تا پایان عمر همچون زوجهای جوان بیاندیشید
-در آغاز هر فصل یک سرویس جواهر به او بدهید
-با همسرتان طوری رفتار کنید که در چشم او جذابتر شادتر و دلنشین تر بنظر برسید
-کلمات غیر رمانتیکی که باید حتما از آنها بپرهیز شود را بکار نبرید و همواره از جملات احساسی بهره بگیرید
-فقط برای بانوان : هرگز همسرتان را مسخره نکنید
-همواره بکوشید همسرتان را جذب دلبریها و محبتهای خودتان بکنید
-از اطمینان و اعتماد در قلب همسرتان سرمایه ای جاودانه جمع کنید
-با هم درباره نظریه تان در مورد عشق به بحث بنشینید
-فقط برای آقایان: عشق بازی کنید, جنگ نکنید
-هنر مذاکره کردن را یاد بگیرید چون اینکار کلیدی برای بازکردن درهای عشقی دیرپاست
-در ذهنتان افکار عاشقانه بپرورانید.هر چه بیشتر این کار را انجام دهید احساسات رمانتیک شما بیشتر رشد خواهد کرد و به بار می نشینند
-لباسهایتان را به او قرض بدهید
-بگذارید زمان بگذرد صمیمیت با گذشت زمان زیادتر می شود
-به معجزات بخصوص نوع عاشقانه ان معتقد باشید
-هر شخص بر اساس آنچه اهدا می کند ثروتمند شناخته می شود نه آنچه که دارد
-به همسرتان بگوئید که جذابترین شخص برای شماست
-به خودتان نیز یادآوری کنید که جذابترین شخص برای او هستید
-ازدواج کنید..! ما این کار را کردیم و دیدیم که ارزشش را داشت و موجب پیشرفت روابط عاشقانه شد
-همواره عاشق همسرتان بشید
-اتاق خوابتان را به بهترین و جذابترین وجه بیارائید
-روزهای سخت زندگی را هم در کنار همدیگر آسان کنید
-همیشه به همسرتان بگویید که چقدر دوستش دارید
-روزی را به قدردانی از همسرتان اختصاص دهید
-قلبتان را طوری بسازید که درون آن بین شما و عشقتان نوعی توازن ایده آل وجود بیاورید
-همسرتان را به آرامی و با اشتیاق ببوسید شاید این هنری باشد که برای انجام آن به تمرین نیامند باشید
-در گوش او نجوا کنی

|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
رازهایی در مورد عشق
پنج شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 22:55 | بازدید : 626 | نوشته ‌شده به دست poorya | ( نظرات )

اینم رازهایی در مورد عشق.حتما بخونید و مطمئنم تو زندگی تون به کار میاد

روز اول :

 راز عشق در تواضع است ؛ این صفت به هیچ وجه نشانه تظاهر نیست بلکه نشان دهنده احساس و تفکری قوی است.میان دو نفری که همدیگر را دوست دارند ، تواضع مانند جویبار آرامی است که چشمه محبت آنها را تازه و با طراوت نگه میدارد.

 روز دوم:

 راز عشق در احترام متقابل است. احساسات متغیراند ، اما احترام دو طرف ثابت می ماند.

اگر عقاید شریک زندگی ات با عقاید تو متفاوت است ، با احترام به نظریاتش گوش کن.

احترام باعث می شود که او بتواند خودش باشد.

 روز سوم:

 راز عشق در این است که به یکدیگر سخت نگیرید.

عشقی که آزادانه هدیه نشود اسارت است.

 روز چهارم:

 راز عشق در این است که هر روز کاری کنی که شریک زندگی ات را خوشحال کند ، کاری مثل دادن هدیه کوچک ، تحسین،لبخندی از رو محبت.

نگذار که جویبار محبت از کمی باران بخشکد.

 روز پنجم :

 راز عشق در این است که رابطه تان را مانند یک باغ ، با محبت تزئین کنید.

بذر علاقه ها و عقیده های تازه را بکار که زیبایی بروید،ضمنا فراموش نکن که باغ را باید هرس کرد مبادا غنچه های گل پوشیده از علف های هرز عادت شود.

برای اینکه عشق همواره با طراوت بماند باید به آن مثل هنر خلاقانه نگاه کرد.

 روز ششم:

 راز عشق در خوش مشربی است.شوخی با دیگران را فراموش نکن در ضمن مراقب شوخی هایت باش.

شوخی ناپسند نکن.شوخی  باید از روز حسن نیت باشد نه نیشدار.

 روز هفتم:

 راز عشق در این است که حقیقت اصلی عشق ،یعنی تفکر را از یاد نبری.آیا یک رابطه  دراز مدت ة مهمتر از اختلافات کوچک و زود گذر نیست؟

 روز هشتم:

 راز عشق در این است که مانع بروز هیجانات منفی در وجودت شوی ، و صبر کنی تا خون سردی را دوباره به دست آوری.

با این که احساس جلوه الهام است، اما شخص عصبانی نمی تواند چیزها را با وضوح درک کند.

((قلبت را آرام کن))

تنها به این وسیله است که می توانی چیزها را آنگونه که هستند دریابی.

 روز نهم:

 راز عشق در این است که طرف متقابلت را تحسین کنی.هرگز با فرض این که خودش این چیزها را می داند ، از تحسین غافل نشو.

مشکلی پیش نخواهد آمد اگر بارها با خلوص نیت بگویی:دوستت دارم. گر چه احساسات بشری به قدمت نسل بشر است ، اما کلمات همواره تازه و جوان خواهند ماند.

 روز دهم:

 راز عشق در این است که در سکوت یکدیگر را بگیرید. کم کم یاد می گیرید که بدون کلام رابطه برقرار کنید.

 روز یازدهم:

 راز عشق در این است که به عشق بیشتر از یکدیگر احترام بگذارید ،زیرا عشق هدیه ازلی خداوند است.

 روز دوازدهم:

 راز عشق در توجه کردن به لحن صدا است برای تقویت گیرایی صدا ، باید آنرا از قلب برآورید، سپس رهایش کنید تا بلند بشود و به سمت پیانی برود تارهای صوتی را آرام و رها نگه دار.

اگر احساسات قلبی ات را به وسیله صدا بیان کنی، آن صدا باعث ایجاد شادی در دیگری خواهد شد.

 روز سیزدهم:

 راز عشق در این است که بیشتر با نگاه حرف بزنی ، زیرا چشم ها پنجره های روح هستند.

اگر هنگام صحبت کردن از نگاه استفاده کنی، مثل آن است که پنجره ها را با پرده های زیبایی بیارایی و به خانه گرما و جذابیت ببخشی.

 روز چهاردهم:

 راز عشق در این است که از یکدیگر انتظارات بیجا نداشته باشید، زیرا نقص همواره جزء لا ینفک انسان است ذهنت را بر ارزشهایی متمرکز کن که شما را ره یکدیگر نزدیک تر می کند نه بر مسائلی که بین شما فاصله می اندازد.

 روز پانزدهم:

 راز عشق در این است که حس تملک را از خود دور کنی.

در حقیقت هیچ کس نمی تواند مال کسی شود.

شریک زندگی ات را با طناب نیاز مبند.

گیاه هنگامی رشد می کند که آزادانه از هوا و نور آفتاب استفاده کند.

 روز شانزدهم:

 راز عشق در این است که شریک زندگی ات را در چارچوبی که خودت می پسندی حب کنی.

عیب جویی باعث تباهی می شود.

همه چیز را همان طور که هست بپذیر ، تا هر دو شاد باشید.

قانون طلایی این است :

نقاط قوت را تقویت کن، و ضعف ها رو نه تقویت کن نه تقبیح. هرگز سعی نکن با سوزاندن ، جلوی خونریزی زخم را بگیری.

 روز هفدهم:

 راز عشق در این است که هنگام سوء تفاهم، فقط به این فکر نکنی

 که طرف مقابل چگونه ناراحتت کرده است.

در عوض به راه حلی فکر کنی که در آینده از بروز چنین سوء تفاهم هایی جلو گیری کنی.

 روز هجدهم:

 راز عشق در این است که هیچکدام خود را معلم دیگری ندانید.به عبارت دیگر از اینکه می توانید از یکدیگر یاد بگیرید ، سپاسگزار باشید.

 روز نوزدهم:

 راز عشق در این است که وقتی پیشنهادی به ذهنت می رسد به نیاز خودت برای بیان آن فکر نکنی، بلکه به علاقه دیگری به شنیدن آن فکر کنی.

اگر لازم بود،حتی ماه ها صبر کن تا آمادگی شنیدن آنچه را می خواهی بگویی پیدا کنید.

 روز بیستم:

 راز عشق در این است که باورها ،آرمان ها و اهدافتان را با یکدیگر در میان بگذارید.

 روز بیست و یکم:

 راز عشق در آرامش است، زیرا آرامش باعث تکامل عشق می شود. عشق هوای نفس و احساسات شدید نیست.

عشق انسان ها نسبت به یکدیگر بازتابی از عشق ازلی است خداوندگار آرامش کامل است.

  روز بیست و دوم:

 راز عشق در این است که در وجود یکدیگر عاشق خدا باشید،تا همواره علی رغم همه اشتباهات، تشنه رسیدن به کمال باشید، چرا که بشر همواره علی رغم موانع فراوان، سعی می کند به سمت آرمان های جاودانه حرکت کند.

 روز بیست و سوم:

 راز عشق در این است که محبت تان را بسط دهید تا تبدیل به عشق واقعی میان دو انسان شود.سپس آن عشق را که دست پرورده  پرودگار است بسط دهید تا بشریت و کل مخلوقات را در بر گیرد.

 روز بیست و چهارم:

 راز عشق در این است که به دیگری لذت ببخشی ، ولی عشق را برای لذت نخواهی.زیرا عشق حقیقی هوا و هوس نیست.

هرچه نفس قوی تر باشد تقاضق هایش بیشتر میشود و هر چه تقاضا های نفس قوی تر باشد ، خود پرستی را در تو بیشتر و بیشتر تقویت می کند.

عشق چهره واقعی خود را در ملایمت و مهربانی آشکار می کند، نه در لذت جویی.

 روز بیست و پنجم:

 راز عشق در مراعات حال دیگری است .هر قدر که ملاحظه حال دیگران را می کنی ،کسی را که دوست داری بیشتر ملاحه کن.

 روز بیست وششم:

 راز عشق در این است که جاذبه ای خود را با دیگری قسمت کنی.

جاذبه نیرویی لطیف  و نافذ است که از دیگری دریافت می کنی.این نیرو تنها با بخشش رشد می کند.

 روز بیست و هفتم:

 راز عشق در ایجاد تنوع زندگی است .نگذار سیم های کوک نشده ساز، نغمه زندگی عاشقانه تان را به نوایی غم انگیز تبدیل کند.

 روز بیست و هشتم:

 راز عشق در این است که در هر فرصتی در کنار هم آرام بگیرید، با هم تنها باشید، و افکارتان را با یکدیگر در میان بگذارید.

قرار بگذارید که بیشتر با هم تنها باشید تا بتوانید خودتان باشید.

  روز بیست و نهم:

 راز عشق در این است که با زمانه کناربیایید.امیع عشقتان را طوری نگه دارید که به بتوانید گودالهایی را که زندگی پیش پایتان می گذارد ، پر کنی.

 روز سی ام:

 راز عشق در این است که به محبوبتان قدرت و آرامش بدهید و از او قدرت و آرامش دریافت کنید، اما نه با اصرار.

 روز سی و یکم:

 راز عشق در استواری است.در فصول مختلف زندگی، عشقتان را مانند کوه بلندی استوار، مانند خاک حاصلخیزی پر ثمر و مانند آفتاب چنان در مرکزیت نگه دارید، که همه ستارگان گسترده زمان و فضا به دور آن گردش کنند.


|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
التماست میکنم
پنج شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 14:0 | بازدید : 511 | نوشته ‌شده به دست poorya | ( نظرات )

 

التماس میکنم به تو که نرو،حاضرم به پاهات بیافتم و خودم رو جلو همه خار کنم تا دوباره بیایی کنارم.

التماست میکنم به من نگو برنمیگردم آخه دلم میترکه و میمیره تو که خودت میدونی من چقدر دوست دارم چرا می خوای بری؟

التماست می کنم با خواهشی که تو صدامه و التماسی تو نگامه.مگه تو نگفتی نمیزارم چشات ببارن؟اما حالا که دارن میبارن چرا نمیای پاکشون کنی؟

التماست میکنم با بغضی تو گلومه که میخواد بگه دل نگرونه مثل همیشه و بگه منتظر توام در زیر باران با چشای گریون.

التماست می کنم که باغ بی درخت شدم بی تو و دارم میمیرم چرا میخوای این دلی که حاضره به خاطرت همه رو رد کنه و فقط کنارت باشه و ناز دلت رو بخره تنها بزاری؟

التماست میکنم من که برات جون میدادم و دیوونه مجنونت بودم و اسیر چشات بودم چرا می خوای پریشونم کنی؟

تو که اینجوری نبودی واقعا دلت میاد من اینقدر التماست کنم ؟تو که هر وقت میدیدی من ناراحتم خودتو به هر دری میزدی تا شادم کنی اما حالا از این همه التماس دلت به رحم نمیاد.

 خدا میدونی که چقدر غمگینم و ناراحت اما دوسش دارم اما اون....اما اون....نمی دونم چی بگم. الانم که منو نمی خواد و دارم اینارو می نویسم کلی دارم اشک میریزم و دعا می کنم که عشقم همه کسم سلامت باشه و خوب. باورم نمیشه که عشق من ؛عشق گلم میگه نمی خوامت و از من که همیشه حاضرم جونم رو بدم واسش بدش میاد و میگه نمی خوامت.

یعنی واقعا بدم؟

یعنی اینقدر حال بهم زنم؟

یعنی عشق بین ما الکی بوده؟

یعنی حرفای بینمون الکی بود؟.............نه...نه....خدا این فکرا رو بریز از سرم بیرون.

تا کی التماست کنم که برگردی ها؟

التماست کردم چه شبهایی که عشقم نرو اما تو آخرش با منت میگفتی باشه میمونم اما من بازم با اینکه خودم رو خورد میکردم می گفتم بی خیال ارزش داره؛عشقمه حاضرم به خاطرش همه خاری و ناراحتی هارو بپزیرم.

التماست می کنم ناز نگاهت رو از من نگیری و کنارم باشی.من هنوزم همون کسم که وقتی می خندیدی به لبات خیره می شد و با ناز خندهات به دنیایه عشق می رفت. من همونم که که عشق رو به رگ روح زدم و گفتم تو عشقمی تو....تو...اما چرا اینجوری می کنی؟

تو راز بودن منی عشقم.منو ببر تا تکاپوی دریاها ؛رویاها ؛فرداها و عظمت عشقت که همیشه واسه من زیباست.تو خانه ای در کوچه زندگی هستی اما چرا باورم نداری؟

 التماست می کنم که برگردی

التماست می کنم

 


|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
هنگام مستی رنگ هاست
پنج شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 9:19 | بازدید : 488 | نوشته ‌شده به دست poorya | ( نظرات )

بازهم منم و یک برگه سفید و یه جعبه مداد رنگی و مدادی در دستم که نوک آن از خون بدنم روح میگیرد و تمام رقص هایش بر برگه رقص گریه چشمانم است.

مداد آبی را بر میدارم......همان مدادی که برای رنگ کردن آسمانمان همیشه در دستانمان بود...همان مدادی که با رنگ آرامشش و صدایی دریائیش برای هم آرامش نقاشی می کشیدیم

و حالا سبز را بر میدارم.....همان سبزی که برای همه فصول استفاده کردم تا معنای سردی زمستان نچشی؛تا پاییزت برگهایش سبز باشد و تابستان گرمت سبزتر از همیشه عمرت...همان سبزی که زندگیمان را با آن رنگ کردم تا همیشه در نشاط آن باشی و دل لطیفت هیچگاه نلرزد

حا نوبت زرد است......با زرد خورشید را می کشم که هماه گرمای عشق توست....همان روشنایی طلایی عشق توست؛همان عشق طلایی که داشتی و من داشتم...همان رنگ طلوع چشمانت در هنگام بیدار شدن خواب...خوابی که همیشه در آن می خندی...

قرمز را بر میدارم و در زیر پاهایت فرشی می کشم به بلندی آسمان و رویش را با تمام قلبم برایت طرحهایی از دل میزنم؛طرحی از تو و عشقت....و حال به لبهایت میکشم و آنها را مانند شراب ناب قرمز می سازم...رنگی که از دیدنش مست می شوم و خود را برای بو سه ای از لبان ویرانگرت که درون وجودم رو میمکد آماده می سازم.

و حال....هنگام مستی رنگ هاست...سازم را بر میدارم و میزنم و مدادها روح گرفته اند و در نقش صفحه میرقصند....چمنزار می کشند و گل و خانه ای می کشند...اما تو میگویی جاده بکش و من حال ساز نمیزنم

...میترسم بروی مثل آن روز که با گریه بین ریلها ندیدمت و چه سوختم...

اما ساز زدم اما تا جاده کشیده شد تو رفتی

حالا فهمیدم چرا جاده خواستی


 


|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
یه مدته وقتی شبا می خوابی
چهار شنبه 24 اسفند 1390 ساعت 14:58 | بازدید : 487 | نوشته ‌شده به دست poorya | ( نظرات )

این هم شعری زیبا برای شما


یه مدته وقتی شبا می خوابی      بیدار می مونم واسه لمس دستات



ساعت دیواری اگه بزاره             گوش میدم به آروم نفس هات

 


یه مدته وقتی شبا می خوابی         بیدار می مونم تا ببینمت خوب

 


یه دل سیر ببوسمت نفهمی             آروم تر بخوابی نازه محبوب


 

یه مدته وقتی شبا می خوابی       هوای کوچه دلــــــــــــــــم آبیه


 

تمامه حجمه بسته اتاقم                غرقه سکوته غرقه خوشحالیه 


|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
روزگاریست که پروازه کبوترها ممنوع است()اگه جوونی بخون و نظرتو بگو)
چهار شنبه 24 اسفند 1390 ساعت 7:14 | بازدید : 640 | نوشته ‌شده به دست poorya | ( نظرات )

روزگاریست که پروازه کبوترها ممنوع است

کجا باید صدا سرداد؟در زیره کدامین آسمان؟روی کدامین کوه؟
کجا باید صدا سرداد تا در ذات هستی ره برد توفان این اندوه ها را؟
من و تو جوانیم اما فضای اطرافمان خاموش است و درگاه قضاوت بر احساساتمان و عقایدمان دور است.
این زمین کر ، آسمان کور است اما چه سود؟هرگز نرفت این همه بیداد با نسیم...
اینک من و تو چنان دوسوگواره پریشانه تیره بخت هستیم

آری تیره بخت،آری...ای کاش دانه میچید کبوتر به سر افشانی بید.....لانه میساخت پرستو به تماشای خورشید...کاش دشت همچون پر پروانه پر ازنقش و نگار میبود....ای کاش همه درخشش خورشید بود و بخشش ماه!!!همه تلالو رنگین کمان بودو ترنم جان
ای کاش همه ترانه و پرواز و مستی و آواز بود،ای کاش همه ستاره بود که از آسمان فرو میریخت و شکوفه بود که از شاخه ها رها میشد...کاش طوری بود که بنفشه از سنگ بیرون میزد...
ای کاش همه این ها برایمان بوداما روزگارمان چیست؟؟؟
تند بادی برخاست ،تکیه گاهم افتاد و برگهایم پژمرد و نوشته هایم رهایم کردنند
 


|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
نامه عاشقانه
جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 14:32 | بازدید : 518 | نوشته ‌شده به دست poorya | ( نظرات )

دلم برات تنگ شده.....اما من...من میتونم این دوری رو تحمل کنم... به فاصله ها فکر نمیکنم ...... میدونی چرا؟؟ آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام کنم....رد احساست روی دلم جا مونده ... میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...........چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نیستی؟؟چطور بگم با من نیستی؟؟آره!خودت میدونی....میدونی که همیشه با منی....میدونی که تو،توی لحظه لحظه های من جاری هستی....آخه...تو،توی قلب منی...آره!تو قلب من....برای همینه که همیشه با منی...برای همینه که حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی...برای همینه که میتونم دوریت رو تحمل کنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه...هر وقت حس میکنم دیگه طاقت ندارم....دیگه نمیتونم تحمل کنم...دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق میکشم....دستامو که بو میکنم مست میشم...مست از عطر ت. صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همهء اینها...به یه چیز میرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...اونوقت تو رو نزدیکتر از همیشه حس میکنم....اونوقت دیگه تنها نیستم
حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش دارم.. به این تنهایی دل بستم...حالا میدونم که این تنهایی خالی نیست...پر از یاد عشقه.. پر از اشکهای گرم عاشقونه ...


|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
نامه ای از ویکتور هوگو ...
جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 14:29 | بازدید : 489 | نوشته ‌شده به دست poorya | ( نظرات )
قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ،
و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ،
و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ،
و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید .......
اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ،
از جمله دوستان بد و ناپایدار ........
برخی نادوست و برخی دوستدار ...........
که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد .
و چون زندگی بدین گونه است ،
برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی......
نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد.....
تا که زیاده به خود غره نشوی .
و نیز آرزو مندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری .....
تا در لحظات سخت ،
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد .
همچنین برایت آرزومندم صبور باشی ،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند ........
چون این کار ساده ای است ،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند .....
و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی ،
خیلی به تعجیل ، رسیده نشوی......
و اگر رسیده ای ، به جوان نمائی اصرار نورزی ،
و اگر پیری ،تسلیم نا امیدی نشوی...........
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است
بگذاریم در ما جریان یابد.
امیدوارم سگی را نوازش کنی ، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک
سهره گوش کنی ، وقتی که آوای سحرگاهیش را سر میدهد.....
چراکه به این طریق ، احساس زیبایی خواهی یافت....
به رایگان......
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی .....
هر چند خرد بوده باشد .....
و با روییدنش همراه شوی ،
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی.....
و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی :
" این مال من است " ،
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است !
و در پایان ، اگر مرد باشی ،آرزومندم زن خوبی داشته باشی ....
و اگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی ،
که اگر فردا خسته باشید ، یا پس فردا شادمان ،
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید ...
اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد ،
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم ...

|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
دو بیمار و یک پنجره....
جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 14:27 | بازدید : 717 | نوشته ‌شده به دست poorya | ( نظرات )

 

در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد. و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند. از همسر ... خانواده و ...

هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون جانی تازه می گرفت.

این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه ی زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند. درختان کهن به منظره ی بیرون زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد. همان طور که مرد در کنار پنجره این جزییات را توصیف می کرد هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.

روزها و هفته ها سپری شد.

یک روز صبح ... پرستاری که برای شستشوی آنها آب می آورد جسم بی جان مرد را کنار پنجره دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود. پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند. مرد دیگر خواهش کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد اتاق را ترک کرد.

آن مرد به آرامی و با درد بسیار ... خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره او می توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.

در عین ناباوری او با یک دیوار مواجه شد. مرد پرستار را صدا زد و با حیرت پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی برای او توصیف کند؟ پرستار پاسخ داد: "شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد. آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را ببیند."  

 

                                                          


|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4